سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از آنچه نمی شود مپرس که آنچه شده است تو را بس است [امام علی علیه السلام]

غزه تنها نمی ماند

 
 
دخترک/فریاد(چهارشنبه 87 بهمن 2 ساعت 10:13 صبح )

 

بر ساحلِ دریا دخترکی است؛

دخترک خانواده‌ای دارد
و خانواده خانه‌ای دارد با دو پنجره
و یک در ...
در دریا ناوی به شکار مردم وقت می‌گذراند
بر ساحلِ دریا: چند نفر
روی شن‌ها می‌افتند،
و دخترک دمی نجات می‌یابد
زیرا دستی از مه ...
دستی که آسمانی می‌نمود،
او را نجات داد .
دخترک فریاد زد:
پدر!
پدر! برخیز که بازگردیم،
دریا جای ما نیست!
پدرش امّا
- که بر سایه‌اش غلتیده بود-
او را پاسخی نگفت.
در تند بادِ غروب
خون، ابرها را فرا گرفت
و نخلستان را نیز
فریاد ،
دخترک را از زمین برگرفت
به دورتر از ساحلِ دریا
دخترک در شب صحرا فریاد زد
پژواک را امّا، پژواکی نبود
و او خود فریادی ابدی شد
در خبری فوری
که دیگر خبری فوری نبود
آن دم که هواپیماها بازگشتند
تا خانه‌ای را بمباران کنند
که دو پنجره دارد
و یک در ....



 
باز هم غزه(چهارشنبه 87 بهمن 2 ساعت 10:9 صبح )

«به ساعتم نگاهی می‌کنم... صورتم را در آب فرو می‌برم... و می‌نگرم که چگونه زندگی‌ام می‌رود...

موهایم را شانه می‌کنم... و می‌روم به سوی گورستان

!



 
غزه تنها نیست....(چهارشنبه 87 بهمن 2 ساعت 10:2 صبح )

سلامی به رنگ خون شهدای غزه بیاین اول کاری یه صلوات برای پیروزی رزمندگان اسلام در غزه بفرستیم .

در ضمن تو این شبا اگه فقط یه لحظه دلتون شکست و اشکتون جاری شد برا مردم غزه دعا کنید.

 

خواندیم و شنیدیم که به دلیل نبود نور و گرما، کودکان نوار غزه، کتاب های درسی خود را می سوزانند. شگفتا، در گریه های مشترک ما، خبری از بیداری صلح طلبان جهان نیست؟

قفل بر دهان غزه  خسته بسته اند.

موش و موریانه

کلید این کرانه ی بی جهان را جویده است.

سرد است اینجا بی انصاف،

تاریک است اینجا بی انصاف،

اینجا

مدرسه، تعطیل

مشق ها، بی خط

کتاب ها، کهنه

مدادها... منتظرند،


دنیا کور است؛

روشنایی را از ما ربوده اند

راه را از ما ربوده اند

نقشه را از ما ربوده اند.



من

«نقشه ی راه» را می سوزانم،

اما باز

سرمای گزنده، لاکردار است.

دفتر نقاشی های خود را می سوزانم،

اما باز

سرمای گزنده، لاکردار است.

کتاب های مدرسه

مشق ها، مدادها و مرگ را می سوزانم،

اما باز

سرمای گزنده، لاکردار است.



دیگر چیزی

برای گرم کردن شب های اشغال شده

باقی نمانده است،

جز یکی کتاب معطر،

که آن را گرم

در آغوش ایمان خود گرفته ام.

من خود را می سوزانم

اما شعرهای تو را هرگز...

(( محمود درویش))







بازدیدهای امروز: 0  بازدید

بازدیدهای دیروز:1  بازدید

مجموع بازدیدها: 3239  بازدید


» فهرست موضوعی یادداشت ها «
» آرشیو یادداشت ها «
» اشتراک در خبرنامه «